فرناز فرناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

MyAngel

یکسالگی نازنازم در آتلیه پالیم

بالاخررررررررررره بعد از 6 ماه موفق شدیم عکس نازنازم رو از آتلیه پالیم بگیریم البته با کلیییی ماجرا واسه بابایی ... البته خیلی عکساش خوب نبود ولی خوب یادگاریه دیگه! اینم فرشته نااااااااااااازم که اون وقع ها هنوز لپ داشت   بقیه عکسارو هم می زارم ادامه مطلب اینجا هم نازنازم پاپ کرن گرفته بود بغلش و ول  کن نبود به زور از دستش گرفتیم ولی یه دونه قاچاقی موند دستش و مشغول خوردن هنوز شیطون بلام راه نیفتاده بود ولی حسااابی ذوق می کرد دستشو می گرفتیم راه بره   فدااااااااای اون خنده موش موشیت بشممممم     ...
30 آذر 1392

تاب تاب نه!

دیشب وقتی بابایی خسته از سر کار اومد طبق معمول بعد از یه استقبال گرررم رفتی سراغ پتو ... بابایی مهربونم بازم با همه خستگی نازنازمو یکم تاب تاب داد ... ولی دیگه خیلی خسته بود و من گفتم مامان بسه .. بابا خسته شده .. دیگه تاب تاب نه .. تاب تاب باشه فردا صبح... برو کتاب جینگیلی ها رو بیار بابایی برات بخونه (خیلیییی این کتابتو دوست داری و بیشتر هم می خوای بابایی اینو واست بخونه) خلاصه رفتی و کتاب آوردی و بعد از یکم کتابخونی رفتی سراغ عروسکات... منم دورا دور نازنازم نگاه می کردم و از اینکه دیگه اینقددددر خانوم شدی که خودت با خودت بازی می کنی لذت می بردم... کیتی رو گذاشتی تو پتو یکم تکون دادی ... بعد بغلش کردی و روبروی صورتت گرفتی و گفت...
21 آذر 1392

شیرین زبونهای نازنازززززم (1)

باور نمیشه واقعاااااااا دارم این روزها رو می بینم ... اون فرشته کوچولوی ناااااااااااز که یه روز منتظر شنیدن صدای گریه ش بودم حالا اینقددددر بزرگ شده که با من حرف می زنه خدایا شششششششششششششکرت ... نمی دونم چطور باید برای این همه خوشبختی ازت تشکر کنم ... برای این همه لحظات و تجربه های شیـــــــــــــــــــــــرین که تماااام سختی ها و تلخی های زندگی رو از یاد می بره ... این اولین پست تو موضوع شیرین زبونی های نازنازم هست که بی صبرررررررررررانه منتظر نوشتنش بودم فرشته ناااااااااااازم البته هنوز نازنازم جمله نمی گه ولی با کلمات و اشاره سعی می کنه منظورش رو بهم بفهمونه و گاهی می شینه باهام حرف می زنه و من می رم رو ابرااااااااااااااااااا.... و ...
7 آذر 1392

نازنازم در جمع عاشقان مسیح حسین (ع)

  جمعه 17 آبان 92 مثل هر سال همایش شیرخواران حسینی برگزار شد نی نی های ناز، با دست ها و قلب هایی کوچک همه اومده بودن تا مادر علی اصغر (ع) رو دلداری بدن ... بگن همه ما فدایی شیرخوار لب تشنه کربلا هستیم ... اومده بودن تا خودشون بیمه طفل 6 ماهه امام حسین کنن و سلامتی و عاقبت به خیری دنیا و آخرتشون رو تضمین کنن! نازنازم آماده شده بره همایش و تا مامانی حاضر بشه داره از خودش پذیرایی می کنه   تا می گیم بریم بدو بدو می ره پشت در و سعی می کنه بازش کنه     نازنازم دراه فکر می کنه اونجا رفت چه جوری شیطونی کنه   باز آفتاب اومد و تمرکز نازنازم بهم زددددد اینقدر آفتاب بود چشای نازن...
30 آبان 1392

16 ماهگی نازنازم به روایت تصویر

الهی بمیرم صورت نازنازم خورد به میز تا یک هفته جاش کمبود شده بود شیطون بلای من تو هواپیما اینقدددر شیطونی می کرد همه رو سرگرم کرده بود   اینم تو فرودگاه مشهد   پاییز شروع شد و نازنازم با هیجان روی برگها راه می ری و از صدای خش خش برگها و غار غار کلاغا به هیجان اومده اینم قدم زنی بعد از یک شب بارونی و هوای نسبتا تمیز تو کوچه تا یه پرنده تو آسمون می بینه ذوق زده میشه و هی می گه ماما تو تو بعدم زیر ماشینا دنبال پیشی می گرده وقتی موفق شد دیگهههههه بی خیال نمیشه که... هی واسش بوس می فرسته و اگه اجازه بدی نازشم می کنه خخخخخ نازنازم در حال خوردن پاپ کورن اونم دولپییییییییییی ...
11 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به MyAngel می باشد